𝚂𝚞𝚙𝚎𝚛 𝙶𝚛𝚒𝚕
سوپر گرل داستان قهرماني سوپر گرل داستان اگروه سه نفره قهرمان 🦸🏻♀️ يه روز اليس داشت قدم ميزد دستبند طلاي باارزشش كه مادرش بهش داده بود هم در دستانش بود همينطور كه قدم ميزد نگاهي كرد كه ديد دستبندش نيست كه اليس كلي دنبالش گشت اما هرچه گشت نتيجه پيدا نكرد حتي سرنخي ديگر نا اميد شده بود تا اينكه دو نفر سمتش امادند و گفتند سلام اتفاقي افتاده ؟،اليس گفت بله دستبند طلاي با ارزشم نيست يكي از دختر ها به ديگري گفت لي لي بيا و بهش كمك كنيم لي لي هم قبول كرد دختر خودش را معرفي كرد و گفت سلام من مارگريت هستم اين هم دوستم لي لي ...